اتوبوس آبی



 

هیچکس ندیده بود او از آن اتاق خارج شود. حتا در فیلم های دوربین های مداربسته هم اثری از خروج انوش خان از اتاقش در هتل نبود. فقط صدای شلیک گلوله ای آمد و همه به سمت اتاق رفتند و با یک اتاق خالی رو به رو شدند. حتا انگاری که هیچوقت کسی پایش را در این اتاق نگذاشته بود. بوی ماندگی و رطوبت بود و مورچه هایی در یک خط منظم، از سوراخی توی دیوار به سوارخ دیگری در دیوار کناری می رفتند.

مدیر هتل خودش را به اتاق رساند و او هم هر چیزی که فکر می کرد می تواند سرنخی بهش بدهد را چک کرد. اما هر چه بیشتر می گشت، کمتر می یافت. حتا اسمی از انوش خان توی دفتر مسافران ثبت نشده بود و جایی که قبلا اسم انوشیروان حمیدی نوشته شده بود، حالا خالی بود. درست مثل دندانی که خراب شده بود و افتاده بود و جای خالی اش توی دهان به ذوق می زد.

مسافران آرام آرام و پچ پچ کنان به اتاق هایشان برگشتند. مدیر هتل هم به سمت ساختمان مرکزی رفت تا شاید با پلیس تماس بگیرد. اما خب تماس می گرفت و چه می گفت ؟  مرگی اتفاق افتاده که هیچ نشانه ای ندارد ؟ مسافری آمده که هرگز نیامده ؟ انوشیروان حمیدی به شماره شناسنامه فلان و صادره از فلان شهر و متولد سال فلان در روز جهارم شهریور به هتل رامسر آمده اما حالا هیچ اثری ازش نیست ؟ پلیس حتما فقط می خندید. یا اگر می خواست سختگیری کند دستور می داد هتل را تعطیل کنند چون مدیرش یک مجنون ِ دیوانه بود.

درست همزمان با تمام این اتفاقات، انوش خان در بلوار کازینو در حال قدم زدن بود. دست هایش را توی جیب کرده بود و با بی خیالی به سمت کازینو می رفت. این وسط هم صدای ویگن از یکی از خانه های کنار بلوار بلند شده بود و انوش خان غرق صدا بود و توی ذهنش به خاطراتی که در جوانی اش از ویگن و آهنگ هایش داشت فکر می کرد.

 


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

rosegarden طرح تدبیر و همه ی طرح و برنامه های ابتدایی بصورت رایگان گروه تحقیقاتی کرامت www.keramatzade.com دانلود مقاله ، تحقیق دانلود فایل نجیب فناوری اطلاعات rayanehhonar مطالب جذاب و خواندنی از سراسر وب به همراه اخبار روز آموزش سئو